Without intellectually falling prey to a conspiracy theory, we can reasonably assume based on the position of this historic leader of the reformist wing of the theocratic establishment, that there has been some form of collusion between the rabbling bourgeois meeting, in fact between the would-be Shah, and a part of the "reformers".
They appear to have a common referendum platform, in which a question (or a set of questions) will be asked of a very narrower horizon than a question that would take representative democracy for granted and would simply ask a question of choosing one or the other form of it .
That is, both the "reformist" theocrats and the postmodern Bonapartists who frame the would-be Shah, a royal tadpole who wants to be a Kingfrog, did not start with the given prerequisite that the ruling body of the new era will be the assembly of free elected representatives (national assembly, parliament, etc).
They don't even put it as one of the alternatives to the possible referendum.
To me all of this, this coincidence, smacks of collusion, agreement, or remotely tacit consent among the conservative, even semi-deviant bourgeois forces, in order to make a smooth transition to a new regime which may range institutionally from a new hybrid post-theocracy that will transform the semi-hybrid monstrosity of the dark mind Khomeini (semi-representation under the absolute control of the priesthood and the "supreme leader") into a pure hybrid of all, up to a form of authoritarian -unter guardianship from military and royalShah- parliamentary democracy.
In any case, the political and institutional imagination of these two "in collusive" forces is imprisoned in the imaginative hybridity was created by the dark genius of Khomeini.
So also the postmodern prince carp would-be constitutional frog (as Shah) has been imprisoned as an imagined delusionist in imaginary prison of Khomeinism, imagining a new hybrid polity in the footsteps of the dark Imam's hybrid-creating imagination of institutional creations.
I think finally, and remember what I say, that the possible Bonapartist/deviant post-theocratic scenario, will not come from these delusionalist people, but from darker forces, perhaps the army itself, without "reformers" but also without a Shah, or with them but having them captives.
طرح شیر مرد کهنسال ایران، مهندس میر حسین موسوی، برای گذار از جمهوری اسلامی
متن کامل بیانیه ایشان از قرار زیر است:
"بسم الله الرحمن الرحیم
اعتراضات به حق مردم و حوادث خونبار ماهها و سالهای اخیر حقایق بزرگی را به ملت ما ثابت کرد. لجاجت، اصرار بر روشهای سرکوبگرانه به جای گفتوگو و اقناع، و خودداری از برداشتن کوچکترین گامی در جهت احقاق حقوق مصرح شهروندان در قانون اساسی و مطالبات مردم سالبه سال بر دوری حاکمان از مردم افزود و جامعه را از اصلاح در چارچوب ساختار موجود مأیوس کرد.
زایش دلهرهآور فاصلههای طبقاتی، اثرات سیاستهای ماجراجویانه دشمنمحور به جای دوستی و همکاری جهانی و منطقهای، فساد گسترده در نهادهای پولی و مالی، خفقان گسترده فرهنگی، فقدان آزادیها و سرکوب وحشیانه زنان و مردان و حتی کودکان به ملت ما نشان داد که "اجرای بدون تنازل قانون اساسی،" به عنوان شعاری که سیزده سال پیش بدان امید میرفت، دیگر کارساز نیست و باید گامی فراتر از آن گذاشت. قانون به عنوان تنها راه نجات کشور زمانی معنا میدهد که خود بر ناموسی پیشین از عدالت و حقانیت تکیه کند. قانونی بهروزی به بار میآورد که برآمده از مردم و برای مردم باشد، نه در خدمت حراست از امتیازات ناروا و جایگاه کسانی که خویشتن را مافوق قانون میدانند.
اينک همه از وجود بحرانهای بههمپيوسته در کشور خبر دارند:
بحران اقتصادی (از گسترش فقر تا سقوط آزاد ارزش پول ملی و تورم کمرشکنی که بار سنگين آن قامت اکثر مردم را خم کرده است)،
بحران مديريت و ناكارآمدی (از ناتوانی حاکميت برای اجرای برنامهها و سياستها تا فساد ساختاری و شبکهای)،
بحران سياست داخلی و خارجی،
بحران زيستمحيطی، بحران اجتماعی،
بحران مشروعيت،
بحران فرهنگی و رسانهای و ....
ولی بحرانِ بحرانها ساختار تناقضآلود و غیرقابل دوام نظام اساسی کشور است. این قدرت غيرپاسخگو و مسئوليتناپذير است که روزگار را بر ما تاريک میسازد و راه را بر بهروزی مردم رنجديده میبندد.
ایران و ایرانیان نیازمند و مهیای تحولی بنیادیناند، که خطوط اصلیاش را جنبش پاک "زن، زندگی، آزادی" ترسیم میکند. این سه کلمه بذرهای آینده روشناند؛ آیندهای پیراسته از ظلم و فقر و تحقیر و تبعیض. اینها سه واژهاند که با خود تاریخی از تکاپو و تفکر و مبارزه و آرزو حمل میکنند؛ و در میانشان "زن" از همه امیدبخشتر است، زیرا در بین ما سعادت و خیر عمومی به دست نمیآید و مبارزات بزرگ اجتماعی به پیروزی نمیرسند مگر با حضور زنان و مردان در کنار هم. و هیچ مبارزهای نیست که با این شرط به پیروزی نرسد.
همان حقی که شالوده انقلاب مردم در سال ۱۳۵۷ و قانون اساسی فعلی قرار گرفت برای نسلهای بعدی نیز محرز است، تا اگر تصمیم پیشینیان منجر به گرههای کور در زندگی جامعه شد، یا ابزار سوء استفاده قدرتطلبان بود، بتوانند جهت عبور از بحرانها و گشودن مسیر به سمت آزادی، عدالت، مردمسالاری و توسعه دست به تجدیدنظرهای اساسی بزنند و به منظور حفظ امنیت عمومی و پیشگیری از خشونت خواستار تغییر نظم موجود یا تدوین میثاقی اساساً تازه شوند؛ میثاقی که پیشنویس آن از سوی نمایندگان منتخب مردم، از هر قومیتی و با هر گرایش سیاسی و عقیدتی تهیه شود و در یک همهپرسی آزاد به تأیید ملت برسد.
در این جهت اینجانب به عنوان یکی از آحاد ملت ایران با استناد به حق مستمر و غیرقابلسلب انسانها برای تعیین سرنوشت خود پیشنهاد زیر را به پیشگاه مردم ارائه و با تمامی نیروها و شخصیتهای آزادیخواه، مدافع استقلال و یکپارچگی سرزمینی، خشونتپرهیز و توسعهگرا در میان میگذارم:
اول- برگزاری همهپرسی آزاد و سالم در مورد ضرورت تغییر یا تدوین قانون اساسی جدید.
دوم- در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلس مؤسسان مرکب از نمایندگان واقعی ملت از طریق انتخاباتی آزاد و منصفانه.
سوم - همهپرسی درباره متن مصوب آن مجلس به منظور استقرار نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق باموازین حقوق انسانی و برخاسته از اراده مردم.
این پیشنهاد با ابهاماتی همراه است. کمترینش آنکه چه کسی قرار است آن را بپذیرد یا به اجرا بگذارد. از آن بالاتر چه باید کرد تا چهل سال بعد از نو به همین نقطه باز نگردیم و از سوی آیندگان سرزنش نشویم. از آن مبرمتر، چگونه به تواناییمان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم. مثلاً نگاه کنیم که نفس طرح یک سامان نو چگونه بنای قدرت خودکامه را به لرزه در میآورد و او را به واکنش وا خواهد داشت. زیرا مأوای اقتدار مردماند. اقتدار در سلاح و سرکوب نیست، بلکه در همراهی ملت است، همان ملتی که اگر نگاهش متوجه و علاقمند به نظمی جدید باشد ساختار پیشین، بخواهد یا نخواهد فرو میریزد.
رفع این ابهامات نیاز به تأمل و همکاری دارد؛ برای نجات ایران، آن مادری که از او طفلی به نام شادی گم شده است، با چشمهای روشن براق، با گیسویی بلند به بالای آرزو. هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر. این هم نشان ما:
یک سو خلیج فارس، سوی دگر خزر."
--
------------
Continuation of reflection on the democratic revolution in Iran.
I don΄t want to insult the national dignity of the Pakistani people, but I will talk about the danger of the "Pakistanization" of Iran.
The danger of a post-theocratic Bonapartist diversion of the impending democratic revolution is strong.
The "soft" scenarios of Bonapartism promoted by circles from the "reformers" of theocrats in indirect or direct consultation with the semi-liberal circles around the would-be "postmodern" Shah, are likely to be extinguished in the fire of extreme international political challenges that will bring the issue of a semi-secular coup of the Iranian army in the foreground, so that the almost Khomeinian hybrid institutional fantasies of these "soft" Bonapartist circles turn out to be the prelude to a controlled authoritarian semi-democracy along the lines of Pakistan.
A possible "Pakistanization" of Iran's state institutions will perhaps be done with a secular content, through a compromise with the priesthood, but the strategic result of the implementation of such a scenario will not herald a stable democratic future for Iran, despite whatever initial advances will occur after the fall of the theocratic monstrosity.
--
The
dark genius of the reactionary Imam created a prototypical
institutionally hybrid Islamofascist regime that not only expresses the
inherent authoritarianism of the Iranian bourgeoisie, but has now
bound/imprisoned the institutional imagination of bourgeois circles
(around the would-be Shah, or "further" from him) in the dark cell of a
(not necessarily exclusively theocratic) institutional hybrid fascism.
--
In an exclusively and restrictively bourgeois context of the outcome of the democratic revolution in Iran, only the complete domination of a "body" of freely elected representatives (sovereign national assembly, sovereign parliament) makes sense as the focus of a new, bourgeois-democratic Iran.
What the monarchists and pro-Western personalities, together with the "reformers" "mild" murderous theocrats, say about an indefinite Bonapartist referendum, offends our democratic conscience as democratic citizens of the world.
Some should be ashamed.
As a solidary Greek citizen who cares about my friends Iranians and Kurds for many decades, based on the above I declare the following:
I'm not even a "normal" leftist, I define myself in the left wing of social democracy (not the populist leftist social democracy like the German left party, or Syriza-Varoufakis), BUT regarding Iran I support despite my strategic disagreements completely and wholeheartedly the Iranian "extreme" anti-capitalist left.
Only the Iranian left can bring even the narrowest (bourgeois) democracy to Iran.
If other political forces emerge in Iran, closer to real democracy, we will see.
Ιωάννης Τζανάκος
Δεν υπάρχουν σχόλια:
Δημοσίευση σχολίου